درست است که من همیشه از نگاه نادرست و طعنهی تاریک ترسیدهام درست است که زیرِ بوتهی باد سر بر خشتِ خالی نهادهام درست است که طاقتِ تشنگی در من نیست اما با این همه گمان مَبَر که در بُرودتِ این بادها خواهم بُرید! از جنوب که آمدم لهجهام شبیه سوال و ستاره بود من شمال و جنوبِ جهان را نمیدانستم هر کو پیالهی آبی میدادم گمانِ ساده میبُردم که از اولیای باران است سرآغاز تمام پهنهها فقط میدان توپخانه و کوچههای سرچشمه بود اصلا میترسیدم از کسی بپرسم که این همه پنجره برای چیست؟ یا این همه آدمی چرا به سلام آدمی پاسخ نمیدهند ...!؟
خیلی توپه
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
درست است که من
همیشه از نگاه نادرست و طعنهی تاریک ترسیدهام
درست است که زیرِ بوتهی باد سر بر خشتِ خالی نهادهام
درست است که طاقتِ تشنگی در من نیست
اما با این همه گمان مَبَر که در بُرودتِ این بادها خواهم بُرید!
از جنوب که آمدم
لهجهام شبیه سوال و ستاره بود
من شمال و جنوبِ جهان را نمیدانستم
هر کو پیالهی آبی میدادم
گمانِ ساده میبُردم که از اولیای باران است
سرآغاز تمام پهنهها
فقط میدان توپخانه و کوچههای سرچشمه بود
اصلا میترسیدم از کسی بپرسم که این همه پنجره برای چیست؟
یا این همه آدمی چرا به سلام آدمی پاسخ نمیدهند ...!؟
خیلی توپه